RSS
![]() ![]() |
|
اندوهم را.... (شنبه 86/2/15 ساعت 11:12 صبح)
به دوست خود گفتم:
به او بنگر چگونه بر دستهای دوست تکیه زده است در حالی که دیروز بر دستهای من تکیه زده بود؟
گفت: فردا نیز بر دستان من تکیه خواهد زد.
گفتم: به او بنگر چگونه در کنار دوست نشسته است در حالی که دیروز در کنار من بود؟!
گفت: فردا نیز در کنار من خواهد نشست.
گفتم: به او بنگر چگونه از جام او می نوشد در حالی که دیروز از جام من می نوشید؟!
گفت: فردا نیز از جام من خواهد نوشید.
گفتم: به او بنگر چگونه عاشقانه به او می نگرد در حالی که دیروز با چشمانش مرا سیراب میکرد؟!
گفت: فردا نیز مرا سیراب خواهد کرد.
گفتم: به آواز او گوش فرا ده چگونه در گوش او عاشقانه می خواند در حالی که دیروز آن را بر گوش من می نواخت؟!
گفت: فردا نیز در گوش من خواهد نواخت.
گفتم: به او بنگر چگونه او را می بوسد در حالی که دیروز مرا می بوسید؟!
گفت:فردا نیز مرا خواهد بوسید.
گفتم: چه زن عجیبی است!
گفت: آری! زندگی دنیوی همچون زن است. مردم مالک همه ی زمین اند!
او همچون مرگ بر همه ی مردم غلبه می کند و مانند ابدیت همه ی مردم را فرا می گیرد!!
به نام کسی که هر گز او را ندیده ام (شنبه 86/2/15 ساعت 10:57 صبح)
بیا با هم پرواز کنیم به سرزمین رویاها من و تو در آن چه راز ها نهفته
محبت (جمعه 86/2/7 ساعت 1:31 عصر)
دلم نمی خواهد دستهایم را در دستهای سرد غم بگذارم و زندگی کنم خدایا دستهایم را به سوی تو دراز میکنم اما افسوس که محبتی نیست تنها محبت است که میتواند این یخ را آب کند و غم را از زندگی محو کند. یخ دستان غم آب شدنی نیست غم که به زندگی بیاید شکستنی نیست غم که به زندگی بیاید دیگر رفتنی نیست دستان سرد کدامیک راباید گرفت وقتی راهی جز این نباشد؟به استقبال کدامیک باید رفت؟غم با تنهایی، با غصه، با درد آمده به سراغ من.اما هیچ دستی از سوی محبت برروی من دراز نمیشود.می خواهم با گرفتن دستهای محبت گریه کنم اما اینبار گریه شوق.یخ های دستم از گرمای محبت آب شوند.دلم می خواهد دستهای گرم محبت را بفشارم.دلم می خواهد دستهای گرم ... امید به زندگی ام با گرفتن دستهای سرد غم از بین می روداز تنهایی یخ دلم نمی خواهد دستهای سردم را در دستهای غم بگذارم و گریه کنم
|
پرستوی مهاجر پرستو مهاجر
Template by: W3Village.com Powerd by: ParsiBlog.com |